اندام دادناَندام دادَن کنایه از آراستن، نظم و ترتیب دادن ادامه... کنایه از آراستن، نظم و ترتیب دادن تصویر اندام دادن فرهنگ فارسی عمید
اندام دادن (مُ) نظم دادن. مرتب ساختن. آراستن. (فرهنگ فارسی معین). خوش اسلوب و خوش ترکیب ساختن. (آنندراج). اصلاح کردن: ز الزام پیاپی مدعی ملزم نمی گردد اگر صدسال اندامش دهی آدم نمی گردد. صائب (از آنندراج). ادامه... نظم دادن. مرتب ساختن. آراستن. (فرهنگ فارسی معین). خوش اسلوب و خوش ترکیب ساختن. (آنندراج). اصلاح کردن: ز الزام پیاپی مدعی ملزم نمی گردد اگر صدسال اندامش دهی آدم نمی گردد. صائب (از آنندراج). لغت نامه دهخدا
اندام دادن نظم دادن مرتب ساختن آراستن ادامه... نظم دادن مرتب ساختن آراستن تصویر اندام دادن فرهنگ لغت هوشیار
اندام دادن ((~. دَ)) نظم دادن، شکل دادن ادامه... نظم دادن، شکل دادن تصویر اندام دادن فرهنگ فارسی معین